زندگی در خیابانهای زبالهدانی مانند شهر پینکل، تنها دو چیز وجود دارد که میتواند شما را ادامه دهد: یک پاکت سیگار و این احساس که چیزی بیش از این وجود دارد. ده سال تو را درگیر سؤالات بی پاسخ و وحشتی وصف ناپذیر، ترسانده بود. تو بالای سرت بودی، اما آنقدر مغرور بودی که نتوانی اعتراف کنی. این غرورت بود که شریک زندگیت را کشت. در حالی که بیمارستان کاملاً سوخته بود و چیزی برای تبرئه شما وجود نداشت، شما را به زندان انداختند. در آن مکان فرسوده چیزی پوسیده بود.
اطلاعات دقیق...